من عاشق هیچ کس نیستم ! من عاشق غروبم . عاشق نشستن و خیره شدن به غروب . من عاشق ابرم که هر چه شبنم از اوست . عاشق سنگ انداختن توی آب و گوش کردن به صدای دلنشین موج . من عاشق نشستن با دوستان پاک و عاشقم هستم . عاشق گوش کردن به دلاشون ، عاشق خنده هاشون و دیوونگی هاشون . آه چه حالی داره ! می تونم عاشق بشم وقتی بارون می باره . عاشق دلباختن با یک نگاهم . من عاشقم ! عاشق بغضهای خفته ام . عاشق بوسیدنم . عاشق درد و دل کردن برای دوستم و گریستن در حضورش . من عاشق سکوت مرموز دلهای شکسته ام . عاشق گم شدن و به اوج رسیدن در خیالم . من عاشق لحظات غروبم و عاشق برگ زرد خزان . عاشق خش خش برگها زیر پای یه عاشق دل شکسته ام . شاید این برگها هم تابع دل اوست ! ... در آخر اینکه من همراه غروب عاشق میشم و همه طول شبو تا صبح عاشق می مونم . به سرزمین خیال میروم و از عشق می نویسم . از احساس خوب عاشق بودن و در آخر می نویسم : دوستت دارم